مجنون و مرد نمازگزار
روزی مجنون از سجاده شخصی عبور می کرد.
مرد نماز راشکست وگفت:
مـــــردک! درحال رازو نیاز باخــــدا بودم تو چگونه این رشته را بریدی؟
مجنون لبخندی زد و گفت:
عــــــاشق بنده ای هستم و تو را ندیدم و تو عاشق خـــدایی و مـــــرا دیدی!
+ نوشته شده در چهارشنبه ۱۳۹۰/۱۰/۲۱ ساعت ۱۰:۱۳ ب.ظ توسط محمد حسن خرم نژاد(مانی خرمی)
|